کتاب جایی که عاشق بودیم، رمانی نوشته ی جنیفر نیون است که نخستین بار در سال 2015 به انتشار رسید. تئودور فینچ، شیفته و مسحور مرگ است و مدام به روش هایی برای خودکشی میاندیشد. اما هر بار، اتفاقی خوب، هرقدر هم که کوچک باشد، او را از انجام این کار منصرف میکند. وایولت مارکی، به امید آینده زندگی میکند و به شدت منتظر تمام شدن درسش است تا بالاخره بتواند از شهرش و اندوه دردناک ناشی از مرگ اخیر خواهرش رهایی یابد. زمانی که فینچ و وایولت، یکدیگر را بر لبه ی ساختمانی ملاقات میکنند، معلوم نیست که کدام یک، ناجیِ آن دیگری خواهد شد. و زمانی که این دو برای انجام پروژه ای برای یافتن شگفتی های محل زندگی شان، تیمی را تشکیل میدهند، هم فینچ و هم وایولت، موفق به کشف چیزهای بسیار مهمتری میشوند: فینچ، تنها با وایولت است که میتواند خودش باشد—پسری عجیب، بامزه و پرانرژی که آنقدرها هم ناآشنا و غیرقابل ارتباط نیست. و وایولت، تنها با فینچ است که میتواند شمارش روزها را کنار بگذارد و آنها را واقعاً زندگی کند. اما در ادامه ی داستان و با بزرگتر شدن دنیای وایولت، جهان فینج، کوچک و کوچکتر میشود.
برای سفارش این کتاب شما عزیزان میتونید با تخفیف 10 درصدی اینجا کلیک کنید.
جنیفر نیون، زاده ی 14 می1968، نویسنده ی آمریکایی است. نیون در شارلوت در کارولینای شمالی چشم به جهان گشود.او هم کتاب های داستانی مینویسد و هم کتاب های غیر داستانی. اولین رمان او در ژانر ادبیات نوجوان در سال 2015 به انتشار رسید و دومین رمانش در همین ژانر با نام ستون دنیایم باش به موفقیت های بزرگی دست یافت.
قسمت هایی از کتاب جایی که عاشق بودیم (لذت متن)
مشکل مردم اینه که بیشتر وقتا فرانوش میکنن که این چیزای کوچیک هستن که اهمیت دارن. همه درگیر منتظر بودن و مکان انتظارن... اگه ما یه لحظه فکر میکردیم و به یاد میآوردیم که چیزی مث برج پورینا وجود داره که میشه اون رو از این زاویه دید، همه خوشحال تر بودیم.
او اکسیژن، کربن، هیدروژن، نیتروژن، کلسیم و فسفر است. همان عناصری که در همه ی ماست، ولی نمیتوانم به این فکر نکنم که او خیلی بیشتر از این هاست و عناصری دارد که هیچکس تا به حال حتی اسمشان را نشنیده است. عناصری که باعث میشود او از همه خاص تر باشد.
عوامل حواس پرتی زیاد است. سعی میکنم فرای سروصدا با رایان صحبت کنم، ولی او بیشتر حواسش به من است. موفق شده ام هفده سال و هشت ماه و دو هفته و یک روز را بدون این که پسری بتواند زیادی به من نزدیک شود، بگذرانم. به او میگویم که عاشق دیدن منظره ام و بعد در را با هل باز میکنم و بیرون میایستم. ما با ماشین ها و فرای آن ها، مزارع ذرت احاطه شده ایم. هیچ منظره ای به جز این ها نیست. سرم را عقب میبرم و ناگهان مجذوب ستاره ها میشوم. رایان دستپاچه پشت سرم میآید و من تظاهر میکنم که صور فلکی را میشناسم. به آنها اشاره میکنم و درباره ی هر کدام داستانی میسازم.
خیابان فرودگاه.کوچه شهید میگلی نژاد.آموزشگاه همشاگردی
غلامرضاصالح کار-09179736219
غلامرضاصالح کار هستم مدرس ریاضی.قصد دارم تو این سایت انواع نمونه سوالات و کلیپ های آموزشی جهت استفاده دانش آموزان خوبم بارگذاری کنم.
تمامی خدمات و محصولات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.